برخوردهای امام حسین علیه السلام با حُرّ بن یزید ریاحی و لشکر او سخت بر دل حرّ اثر گذاشت. حضرت دستور داد به تمام لشکر حُرّ و حتی اسبهای آنها آب کافی دهند و فرمود: «این مردم را آب دهید و سیرابشان کنید و دهان اسبانشان را نیز تر نمایید.»۱
سپس نماز جماعت و اقتدای حُرّ و لشکر او به آن حضرت روح حُر را متحوّل کرد.
سخنرانیهای آن حضرت، مخصوصاً در جواب حُرّ که حضرت را از رفتن به کربلا و کشته شدن ترساند، اثر بسیاری در تحوّل حرّ داشت. حضرت در جواب او فرمود: «أَبِالمَوتِ تَخَوِّفُنِی؟ هَیهَاتَ هَیهَاتَ طَاشَ سَهمُکَ وَ خَابَ ظُنّک؛ آیا مرا از مرگ میترسانی؟ هیهات هیهات! تیرت به خطا رفت و گمانت واهی بود.» اگر مرا بکشید، دیگر مرگ گریبان شما را نمیگیرد؟ من همان سخن را میگویم که آن مرد از قبیلة اوس با پسر عمّ خود گفت، هنگامی که میخواست رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را یاری کند:
سَاَمضِی وَ هَا بِالمَوتِ عَارٌ عَلَی الفَتَی
اِذَا مَا نَوَی حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسلِماً
وَ واسَی الرِّجَالَ الصَّالِحِین بِنَفسِهِ
وَ فَارَقَ مَثبُوراً وَ خَالَفَ مُجرِماً
فَاِن عِشتُ لَم اَندَم وَ اِن مِتُّ لَم اُلَم
کَفَی بِذَلِکَ ذُلّاً اَن تَعِیشَ وَ تُرغَماً ۲
«من میروم و مرگ برای جوانمرد ننگ نیست. اگر برای خدا باشد و مخلصانه بکوشد، و با مردان نیکوکار به جان مواسات نماید. چون بمیرد، مردم بر مرگ او اندوه خورند و نابکاران از سر عناد برخیزند. پس اگر زنده ماندم، پشیمان نیستم، و اگر بمیرم، ملامت نشوم. ذلّت تو را بس که زنده باشی و خوار گردی و ناکام بمانی.»
وقتی امام حسین علیه السلام به کربلا وارد شد، حرّ کاملاً از صحنهها کنار رفت و تمام هشت روز را به تفکّر پرداخت. او به خوبی امام حسین علیه السلام را میشناخت و نتیجة یاری و پیوستن به او را نیز میدانست و همین طور سزای جنگیدن با حضرت را نیز متوجّه بود؛ ولی مهم، تصمیمگیری بود. او برای اینکه مطمئن شود کار به کجا میانجامد، از عمر سعد پرسید: آیا با حسین میجنگی؟! او گفت: آری، به خدا سوگند! قتالی که کمترینش این باشد که سرها و دستها جدا گردد! حرّ گفت: آنچه حسین بیان کرد، برای شما کافی نبود؟! ابن سعد گفت: اگر کار به دست من بود، میپذیرفتم؛ ولی امیر تو، عبیدالله نمیپذیرد.۳
خوارزمی نقل کرده است: چون امام علیه السلام فریاد برآورد: «اَمَا مِن مُغِیثٍ یُغِیثُنَا لَوَجهِ اللهِ تَعَالَی اَمَا مِن ذَابٍّ یُذَبُّ عَن حَرَمِ رَسُولِ الله؛۴ آیا فریادرسی وجود دارد که برای خدا به فریاد ما برسد؟ و آیا دفاع کنندهای وجود دارد که از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دفاع کند؟» حرّ استغاثة امام علیه السلام را شنید. قلبش مضطرب و اشک از چشمانش جاری شد و نزد ابن سعد آمد و پرسش فوق را مطرح کرد.
پس حرّ به یکی از یارانش گفت: «اِنِّی وَ اللهِ اُخَیِّرُ نَفسِی بَینَ الجَنَّةِ وَ النَّارِ فَوَ اللهِ لَا اَختَارُ عَلَی الجَنَّة شَیئاً وَلَو قُطِّعتُ وَ حُرِّقتُ؛۵ به خدا قسم! خود را بین بهشت و جهنّم مخیّر میبینم. به خدا سوگند! هیچ چیز را بر بهشت ترجیح نمیدهم، حتی اگر قطعه قطعه یا سوزانده شوم.»
صبح عاشورا تصمیم قطعی خود را گرفت و به غلامش «مرّة بن قیس» دستور داد که اسبش را آب دهد؛ ولی گوشه چشمش به سوی خیمه حسین علیه السلام بود. معنای آن این بود که غلام! اسبم را آب میدهی؛ ولی مولایم حسین علیه السلام و اهل و عیالش تشنهاند.
پرچم سفیدی دست گرفت و با خود این چنین زمزمه کرد: «اللَّهُمَّ اِلَیکَ اَنَبتُ فَتُب عَلَیَّ فَقَد اَرعَبتُ قُلُوب اَولِیَائِکَ وَ اَولَادِ بِنتِ نَبِیِّکَ؛۶ بار الها! به سوی تو بازگشتم. توبهام را بپذیر که من دلهای دوستان تو و فرزندان دختر پیغمبر تو را لرزاندم.»
آمدم با چشم گریان آمدم ******** گر گنهکارم پشیمان آمدم
من آن عبد خطاکارم الهی ******** که شرم از کار خود دارم الهی
خودش را به امام حسین علیه السلام رساند. به دست و پای حضرت افتاد و گفت: «اَنَا تَائِبٌ اِلَی اللهِ تَعَالَی فَهَل تَرَی لِی مِن تَوبَةٍ؛۷ من اکنون به سوی خدا بازگشتهام، آیا راهی برای توبه دارم؟»
امام علیه السلام فرمود: آری، خدا توبة تو را میپذیرد، پیاده شو!
حر گفت: من برای تو سواره باشم، به از آن است که پیاده شوم. روی این اسب مدّتی مبارزه میکنم و در پایان کار فرود خواهم آمد.
امام حسین علیه السلام فرمود: خدا تو را بیامرزد! آنچه را که تصمیم گرفتهای، انجام ده. پس حرّ مقابل لشکر کوفه ایستاد و گفت: ای اهل کوفه! مادرتان در سوگتان بگرید. این بندة صالح خدا را دعوت کردید و تعهّد کردید که در راه تو جان خواهیم باخت؛ ولی اینک شمشیرهای خود را بر روی او کشیده و او را از هر طرف احاطه کردهاید و نمیگذارید که در این زمین پهناور به هر کجا که میخواهد، برود و مانند اسیر در دست شما گرفتار مانده است. او و زنان و دختران او را از نوشیدن آب فرات منع کردید....۸
پس از آن حرّ به جنگ کوفیان و شامیان رفت و در نهایت همچون سایر شهدای کربلا به فیض شهادت رسید و وقتی امام حسین علیه السلام کنار بدن نیمه جان او آمد: «فَجَعَلَ یَمسَحُ التُّرَابَ عَن وَجهِهِ وَ یَقُولُ اَنتَ الحُرِّ کَمَا سَمَّتکَ اُمّکَ حُرّاً فِی الدُنِیَا وَ الآخِرَةِ؛۹ با دست خود گرد و غبار از صورت حرّ پاک میکرد و میفرمود: همچنان که مادرت تو را حرّ نامید، واقعاً در دنیا و آخرت آزاد مرد بودی.»؛ اما حرّ نمیدانست که مولای او اباعبدالله علیه السلام بعد از ساعاتی به تنهایی جان خواهد داد و هیچ کس سر او را به دامن نخواهد گرفت و خون از چهرة او پاک نخواهد کرد.
ادامه دارد...
سید جواد حسینی، مجله مبلغان،شماره 195
-------------------------------------------------
۱. ارشاد، شیخ مفید، کنگره شیخ مفید، قم، چاپ اول، 1413ق، ج2، ص79.
۲. کامل ابن اثیر، دار صادر، بیروت، چاپ اول، 1385ق، ج4، ص48.
۳. اعلام الوری، ص238؛ قصّه کربلا، ص275.
۴. مقتل الحسین، خوارزمی، ج2، ص9.
۵. ارشاد، ج2، ص99.
۶. همان، صص 80 ـ 83.
۷. اللهوف علی قتلی الطفوف، علی بن موسی بن طاووس، دار الاسوه، قم، چاپ اوّل، 1375، ص103.
۸. اعلام الوری، ص238، قصّه کربلا، ص276.
۹. اللهوف، ص104.